در ژوئن ۲۰۲۵، جنگ دوازدهروزه ایران و اسرائیل شکنندگی جایگاه منطقهای تهران را آشکار کرد. جتهای اسرائیلی با نفوذ عمیق به خاک ایران، تأسیسات غنیسازی هستهای را فلج کردند، پایگاههای موشکی را نابود ساختند و فرماندهان ارشد نظامی و دانشمندان را از میان بردند. برآوردها نشان میدهد این حملات برنامه هستهای ایران را یک تا دو سال به عقب راند. اما دیپلماسی پس از جنگ، حتی بیش از خود حملات، پرده از واقعیتهایی برداشت. روسیه، با وجود سالها همکاری نظامی و انرژی با ایران، هیچ بازدارندگیای ایجاد نکرد. چین نیز تنها به فراخوانهای معمول برای کاهش تنش بسنده کرد. تهران سالها سیاست «نگاه به شرق» خود را بهعنوان راهی برای استقلال و تنوعبخشی معرفی کرده بود، اما این جنگ نشان داد که این سیاست، در واقع، بقای وابسته به دیگران است.
چرخش ایران به سوی مسکو و پکن پدیدهای تازه نیست. محمود احمدینژاد این ایده را در بحبوحه انباشت تحریمها مطرح کرد و ابراهیم رئیسی آن را در قالبی ایدئولوژیک پیچید. مسعود پزشکیان نیز چارهای جز ادامه این مسیر از سر ناگزیری نداشته است. خروج آمریکا از برجام و لایههای متعدد تحریمهای ثانویه، پیوندهای مالی و تجاری ایران با غرب را قطع کرد. در این خلأ، تنها روسیه و چین حاضر به همکاری جدی با ایران شدند، اما این همکاری کاملاً به شرایط آنها بستگی داشت. مسکو به دنبال منابع برای تغذیه اقتصاد جنگی خود بود و پکن انرژی ارزان بدون هزینههای سیاسی میخواست. برای تهران، این به معنای داشتن شریکانی بود که حامی و محافظ نبودند.
روسیه و چین: شرکای مصلحتی
روسیه نمونه بارزی از وابستگی نامتقارن را نشان میدهد. از سال ۲۰۲۲، مسکو برای انتقال بشکههای نفت تحریمشده به تخصص ایران وابسته بوده و از ناوگان سایهای مشترک، شرکتهای بیمهای مبهم و شرکتهای پوششی بهره برده است. این همکاری در نگاه نخست همبستگی به نظر میرسد، اما در واقع به نفع روسیه است. مسکو با ظرفیت تولید بیشتر و دسترسی گستردهتر به خریداران، قیمت و زمانبندی را تعیین میکند. محمولههای ایرانی با تخفیفهای سنگین فروخته میشوند و اغلب در بازارهای آسیایی به نفع محمولههای روسی کنار میروند.
مسکو به دنبال منابع برای تغذیه اقتصاد جنگی خود بود و پکن انرژی ارزان بدون هزینههای سیاسی میخواست. برای تهران، این به معنای داشتن شریکانی بود که حامی و محافظ نبودند.
این پویایی در توسعه انرژی نیز مشهود است. شرکتهای روس قراردادهایی برای فعالیت در میدانهای گازی کیش و پارس شمالی و گسترش خدمات نفتی امضا کردند. این قراردادها تیترهای خبری را پر کردند، اما سرمایهگذاریها به سرانجام نرسیدند. در مواردی که منابع مالی تأمین شد، شرایط به گونهای بود که کنترل تجهیزات، خدمات و برداشت به دست روسیه افتاد. آنچه تهران در بیانیههای عمومی «عمق استراتژیک» مینامید، در بندهای قرارداد به اهرم فشار تبدیل شد.
هماهنگی امنیتی نیز رو به زوال است. طی یک دهه، ایران و روسیه در جنگ سوریه تقسیم کار کردند: تهران نیروهای زمینی و شبکهها را فراهم میکرد و مسکو پشتیبانی هوایی و وتوی دیپلماتیک ارائه میداد. این فرمول با سرنگونی بشار اسد و تبعید او به مسکو فروپاشید. با تغییر حاکمیت در دمشق، مواضع ایران از فرات تا مرز لبنان در برابر حملات اسرائیل و مقاومتهای محلی آسیبپذیرتر شدهاند. حفظ کریدور تأمین تسلیحات برای حزبالله دشوارتر و پرهزینهتر شده است. روسیه، که درگیر جنگ اوکراین است و از رویارویی با اسرائیل احتیاط میکند، انگیزهای برای حمایت از ایران ندارد.
جنگ ژوئن شکاف اعتماد را عمیقتر کرد. حملات اسرائیل با عمق و هماهنگی بیسابقهای، تأسیسات هستهای و مراکز فرماندهی در دهها شهر را هدف قرار داد. در تهران، این گمانهزنی شکل گرفت که اطلاعات خارجی به دقت حملات کمک کرده است. وقتی یکی از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام ادعا کرد که روسیه ممکن است طرح دفاع هوایی ایران را با اسرائیل به اشتراک گذاشته باشد، این ادعا نه به دلیل اثبات، بلکه به دلیل سابقه هماهنگیهای روسیه و اسرائیل در سوریه و دیپلماسی معاملهمحور، باورپذیر به نظر آمد. تحلیلگران همچنین اشاره کردند که حتی متحدان «محور مقاومت» ایران در طول جنگ تردید داشتند، که این موضوع انزوای تهران را برجسته کرد.
موضع چین متفاوت است، اما نتایج مشابهی دارد. پکن خریدار اصلی نفت ایران شده و بیشتر صادرات خام ایران را با تخفیف، اغلب از طریق محمولههای تغییر برچسب و مسیرهای پیچیده، خریداری میکند. این خط حیاتی بودجه ایران را سرپا نگه میدارد، اما تهران را در الگویی از فروش از موضع ضعف گرفتار کرده است. برنامه همکاری بیستوپنجساله امیدهایی برای سرمایهگذاری تحولآفرین ایجاد کرد، اما چهار سال بعد، به دلیل ریسک تحریمها و موانع بانکی، پیشرفت چندانی حاصل نشده است.
برای ایرانیان عادی، قراردادها با مسکو و پکن معنای چندانی ندارد؛ این توافقات نه آب به خانهها میآورند و نه غذا را ارزانتر میکنند.
سبد منطقهای گستردهتر چین، اهرم ایران را تضعیف میکند. پکن با کشورهای خلیج فارس، گسترش تجارت با بخش فناوری اسرائیل و ایفای نقش میانجی به جای رهبر بلوک، روابط خود را متنوع کرده است. در طول جنگ ژوئن، چین خواستار آرامش شد، اما نه اسرائیل را بازداشت و نه خرید نفت خود را به نفع تهران تنظیم کرد. در حقیقت، چین به خرید نفت ادامه میدهد، اما ریسکی برای ایران متحمل نمیشود.
چالشهای داخلی و آسیبپذیری
همزمان، واقعیتهای داخلی گزینههای ایران را محدودتر کردهاند. تورم بیش از ۴۰ درصد است. ارزش ریال تقریباً روزانه کاهش مییابد. بیکاری جوانان به مهاجرت و ناآرامی دامن زده است. کمبود آب به یک تهدید وجودی تبدیل شده است. سوءمدیریت، فشارهای اقلیمی و سدسازی در بالادست توسط افغانستان و ترکیه جریان رودخانهها را کاهش داده است. استانهایی مانند سیستان و خوزستان با بحرانهای فصلی مواجهاند، زیرا سفرههای زیرزمینی خشک شده و کشاورزی فروپاشیده است. مهاجرت از روستا به شهر شتاب گرفته و زیرساختها را تحت فشار قرار داده و ناآرامی را تشدید کرده است. برای ایرانیان عادی، قراردادهای مسکو و پکن معنای چندانی ندارد؛ این توافقات نه آب به خانهها میآورند و نه غذا را ارزانتر میکنند.
جنگ دوازدهروزه این فشارها را در یک درس خلاصه کرد: آسیبپذیری. اسرائیل توانایی خود را برای حمله به زیرساختهای کلیدی در سراسر کشور و تحمل پاسخهای تلافیجویانه با هزینهای قابل مدیریت نشان داد. ایران موشکها و پهپادهایی پرتاب کرد، اما بیشتر آنها رهگیری شدند. وقتی آمریکا در مراحل پایانی به حملات اضافی پیوست، امید تهران به اینکه رقابت قدرتهای بزرگ ممکن است مانع اقدام مستقیم شود، از بین رفت. اسرائیل پیشرفت هستهای ایران را به تأخیر انداخت. واشنگتن آن را تحمل کرد. مسکو و پکن کنار ایستادند.
در پی این جنگ، گمانهزنیهایی درباره معاملهای ضمنی مطرح شد: پذیرش فشار بر ایران توسط روسیه در ازای امتیازات غربی در اوکراین. حتی اگر این شایعه باشد، درک تهران از خود بهعنوان مهرهای در بازی دیگران را عمیقتر کرد.
سقوط اسد چشمانداز را کوچکتر کرده است. بدون متحد سوری، توانایی ایران برای محاصره اسرائیل تضعیف شده و خطوط تأمین حزبالله آسیبپذیرتر شدهاند. بداههسازی از طریق عراق و مسیرهای دریایی ممکن است، اما بداههسازی استراتژی نیست. نفوذ روسیه زمانی افزایش مییابد که تهران برای فناوری، بازارها و پوشش سازمان ملل به آن وابسته باشد، بدون اینکه روسیه هزینه بازدارندگی را بپردازد.
و پارادوکس در همینجا نهفته است: هرچه ایران بیشتر به مسکو و پکن تکیه کند، آزادی عملش کمتر میشود. تهران میتواند تخفیفهای نفتی را کاهش دهد، خریداران خاص پیدا کند یا زیرساختهای موشکی خود را پراکنده کند تا حملات را پیچیدهتر کند. اما مشکل اصلی باقی است: مسکو و پکن خطر ایران را به دوش نمیکشند. آنها معامله میکنند؛ تحول ایجاد نمیکنند.
فروپاشی قریبالوقوع نیست. جمهوری اسلامی همچنان اهرمهای مالی، درآمد نفتی و شبکههای حامی را در اختیار دارد. اما استقامت به معنای اهرم نیست.
در تهران پارانویا شدت گرفته؛ نهادهای اطلاعاتی و امنیتی از نفوذ هراس دارند. پاکسازیها ممکن است خرابکاری را محدود کند، اما همزمان روحیه را تضعیف میکند. اتهامات خیانت روسیه جستوجو برای مقصر را تشدید کرده و تکنوکراتها در اقدام تردید دارند. وفاداری بر شایستگی اولویت یافته، آنهم درست در زمانی که ایران به مدیران بحران کارآمد نیاز دارد.
با همه اینها، فروپاشی قریبالوقوع نیست. جمهوری اسلامی همچنان اهرمهای مالی، درآمد نفتی و شبکههای حامی را در اختیار دارد. اما استقامت به معنای اهرم نیست. با گذشت هر سال وابستگی نامتقارن به روسیه و چین، مذاکره با غرب، جذب فناوری یا اطمینانبخشی به شهروندان را دشوارتر میکند.
راههای برونرفت وجود دارد. ایران میتواند به دنبال کاهش تنش فنی با اروپا در پروژههای هوانوردی یا زیستمحیطی باشد. میتواند یک توافق منطقهای را بررسی کند که محدودیتهای موشکی را با تضمینهای دریایی مبادله کند، با نظارت چین و اروپا. یک توافق هستهای مرحلهای همچنان ممکن است. هیچیک در فضای کنونی بدبینی آسان نیستند، اما هر یک نسبت به وابستگی به مسکو و پکن، اختیار بیشتری ارائه میدهد.
برای اکنون، تهران تداوم را انتخاب کرده است: پکن برای درآمد، مسکو برای فناوری گزینشی و پوشش سازمان ملل. امید ممکن است سیستم را موقتاً سرپا نگه دارد، اما جایگزین استراتژی نمیشود. خطر اینجاست که این وضعیت بلاتکلیفی به سیاست پیشفرض تبدیل شود. با سقوط اسد، افزایش ناامنی آب، تورم فزاینده، تردید شرکا و کاوش دشمنان، حاشیه خطای ایران تنگتر میشود. جمهوری اسلامی هنوز بخشهایی از آینده خود را شکل میدهد، اما مرزهای آن روزبهروز بیشتر توسط دیگران ترسیم میشود.