در میان تمامی رهبران اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور، رضا پهلوی ـ فرزند آخرین شاه ایران ـ بیشترین مشروعیت را دارد. نام او برای همه آشناست و حتی بسیاری از ایرانیانی که در سال ۱۳۵۷ از انقلاب اسلامی حمایت کرده بودند، امروز دوران پهلوی را «عصر طلایی» ایران میدانند؛ عصری پیش از تحریمها، جنگ و فساد فراگیر که کشور را از پا انداخت.
ایرانیان میدانند که پدربزرگ و مادربزرگهایشان در زمان شاه از سطح زندگی و امنیت بالاتری برخوردار بودند تا امروز. در حالی که سازمان مجاهدین خلق به آیتالله خمینی یاری رساند، هیچکس نمیتواند چنین اتهامی را متوجه ولیعهد کند؛ او همچون میلیونها ایرانی دیگر، قربانی همان انقلاب بود. برخلاف مجاهدین خلق، رضا پهلوی نه نیازی به اجیر کردن هواداران مصنوعی دارد، نه به پرداخت کمکهای مالی به سیاستمداران و نه به اعطای دستمزدهای کلان به مقامهای پیشین برای گرفتن تأیید آنها.
اما مسئله تنها شهرت خانوادگی نیست. رضا پهلوی در زندگی شخصی نیز انسانی خوشقلب و بخشنده شناخته میشود. نه متکبر است و نه بهدنبال نمایش تجمل. بسیاری از کمکهایی که به دیگران میکند، در سکوت و بیهیاهو صورت میگیرد. یکی از روایتهایی که نه از خود او و نه از حلقه نزدیکانش، بلکه از مردم محلی در ویلیامزتاون ماساچوست شنیده شده، گویای همین ویژگی است: سالها پس از انقلاب، پهلوی فهمید که یکی از گارسونهای رستورانی که در دوران دانشجویی به آن رفتوآمد داشت، بیمار و در بیمارستان بستری است. او بیدرنگ برای عیادت رفت و هزینههای درمان آن فرد را نیز پرداخت.
رضا پهلوی در زندگی شخصی نیز انسانی خوشقلب و بخشنده شناخته میشود. نه متکبر است و نه بهدنبال نمایش تجمل.
با این حال، مشکل اصلی رضا پهلوی نه شخصیت اوست و نه نیتهایش، بلکه «سازمان» پیرامون اوست. دفتر کارش بیشتر نشانی از بینظمی و آشفتگی دارد تا انسجام و کارآمدی. در آن شکافها و تفرقههایی آشکار است. زمانی که هواداران او منتقدان را تخطئه میکنند یا نقدها را بهطور نادرست جلوه میدهند، در واقع با این رفتار غیرحرفهای به او ضربه میزنند. برتری دادن چاپلوسی بر شایستگی، تصویری ناخوشایند ایجاد میکند.
«اتحاد ملی برای دموکراسی در ایران» ـ که سازمانی نزدیک به رضا پهلوی است ـ طرحی کلی برای گذار در ایران تدوین کرده است. این سند، به دلیل نبود هیچ برنامه مشابه دیگری، میتواند مبنایی برای گفتوگو باشد. اما اشاره صرف به چنین نقشهای مشکل اصلی را حل نمیکند. مسئله در اینجاست که تیم نزدیک به پهلوی خود فاقد چشمانداز راهبردی است. مرز مشخصی میان کارکنان رسمی او و هواداران پرهیاهوی فضای مجازی دیده نمیشود.
این بیانضباطی، همراه با تمایل شخص پهلوی به حضور در آمریکا و اروپا، نگرانیها را درباره «مسئله روسهای سفید» او افزایش میدهد. پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷، بسیاری از نخبگان و سلطنتطلبان روس به اروپا و آمریکا گریختند. آنها انجمنهای فرهنگی و سیاسی ایجاد کردند و از بازگرداندن خاندان رومانوف سخن گفتند. اما هنگامی که جنگ داخلی روسیه شعلهور شد، بسیاری از این نخبگان حاضر نشدند به کشورشان بازگردند. آنها آسایش پاریس، لندن و برلین را به دشواریهای میدان مبارزه برای برانداختن بلشویکها ترجیح دادند.
مشکل اصلی رضا پهلوی نه شخصیت اوست و نه نیتهایش، بلکه «سازمان» پیرامون اوست.
امروز نیز حضور مکرر رضا پهلوی در پاریس، لندن و لسآنجلس این تصور را تقویت کرده که جنبش او بیش از آنکه متوجه نبرد واقعی باشد، در پی راحتی و رفاه است. مهمتر از همه این است که اغلب پرشورترین هواداران او بیش از هر چیز در جستجوی نزدیکی به «پادشاه» هستند؛ اما بعید به نظر میرسد که بخواهند زندگی در آمریکا یا اروپا را رها کنند تا برای بازگشت به ایران آماده شوند. به بیان دیگر، آنان به «روسهای سفید» قرن بیستویکم بدل شدهاند.
البته مهاجرت به آمریکا فینفسه نکوهیده نیست. ایالات متحده از حضور ایرانیان مهاجر بهرهمند شده است. اما اگر رضا پهلوی قصد دارد گام بعدی را بردارد، باید شرایطی روشن و قاطع برای تیم خود وضع کند: هرکس میخواهد در کنار او بماند، باید تعهد دهد که اقامت دائم در ایران را بپذیرد؛ بیتوجه به دشواریها و بحرانهایی که در هنگام بازگشت ممکن است با آن روبهرو شود. آنها باید آشکارا از تابعیت مضاعف چشم بپوشند. زیرا رهبری کشوری چون ایران نه سرگرمی است و نه تعطیلات؛ بلکه تعهدی مادامالعمر به سرنوشت یک ملت است.
حضور مکرر رضا پهلوی در پاریس، لندن و لسآنجلس این تصور را تقویت کرده که جنبش او بیش از آنکه متوجه مبارزه واقعی باشد، در پی راحتی و رفاه است.
چنین پالایشی نه تنها جدیت جنبش را نشان میدهد، بلکه پیامی مثبت به میلیونها ایرانی خواهد داد که طی ۴۶ سال دیکتاتوری، رنج کشیدهاند و نگراناند مبادا برخی چهرههای تبعیدیِ ساکن بورلیهیلز، وستوود، بتهسدا یا مکلین نتوانند واقعیتهای زندگی مردم ایران را درک کنند.
رضا پهلوی درست میکند که بحث آینده ایران را آغاز کرده است. اما تا زمانی که تیم خود را جان تازه نبخشد، ساختاری روشن و سازمانیافته ایجاد نکند، و از اطرافیانی که صرفاً از نام او برای کسب اهمیت استفاده میکنند فاصله نگیرد، تلاشهایش به جایی نخواهد رسید. خطر اصلی این است که «روسهای سفید» رضا پهلوی، کشتی او را غرق کنند.